ارزش قياس ( 1 )
از جمله مسائلی كه لازم است ضمن كليات منطق بيان شود ، ارزش منطق
است ، و چون غالب ترديد و انكارها در مورد ارزش منطق ، درباره ارزش
قياس بوده است ، ما آن را تحت عنوان ارزش قياس بحث میكنيم . و به
همين دليل اين بحث را كه مربوط به فايده منطق است و طبق معمول بايد در
اول كار بدان توجه شود ما پس از بحث قياس قرار داديم .
پاورقی :
( 1 ) قياس چيزی است كه در بسياری از علوم به كار میرود . علوم تجربی
نيز خالی از قياس نيستند ، بلكه بنابر تحقيق دقيق منطقيون نظير بوعلی و
خواجه نصيرالدين طوسی و غيرهم ، در هر تجربهای يك قياس نهفته است . و
ما در پاورقيهای جلد دوم اصول فلسفه در اين باره بحث كردهايم . و از
اينرو اگر قياس فاقد ارزش و اعتبار باشد همه علوم و نه تنها علومی كه
قياس را به صورت آشكار در استدلالات خود به كار میبرند بیاعتبار خواهند
بود . البته آنچه در درجه اول بیاعتبار خواهد بود فلسفه است ، زيرا
فلسفه از هر علم و فن ديگر قياسیتر است . منطق نيز بیاعتبار خواهد بود ،
از دو جهت : يكی اين كه منطق نيز در استدلالات خود از قياس استفاده
میكند ، ديگر اين كه بيشتر قواعد منطق به طور مستقيم و يا غير مستقيم
مربوط است به " چگونه بايدی قياس " و اگر قياس فاقد ارزش و اعتبار
باشد اكثر قواعد منطق بلاموضوع است .
قياس چنانكه قبلا دانستيم ، نوعی عمل است اما عمل ذهن . قياس نوعی
خاص تفكر و سير ذهن از معلوم به مجهول برای تبديل آن به معلوم است .
بديهی است كه قياس خود جزء منطق نيست ، همچنانكه جزء هيچ علم ديگر
نيست ، زيرا " عمل " است نه " علم " اما عمل ذهن ، [ ولی به اعتبار
ديگر ] داخل در موضوع منطق است ، زيرا قياس يكی از انواع حجت است و
حجت يكی از دو موضوع منطق است . آنچه جزء منطق است و به نام باب
قياس خوانده میشود قواعد مربوط به قياس است كه قياس بايد چنين و چنان
و دارای فلان شرايط باشد . همچنانكه بدن انسان جزء هيچ علمی نيست ، بلكه
مسائل علمی مربوط به بدن انسان است كه جزء علم فيزيولوژی يا پزشكی است.
دو نوع ارزش
ارزش منطق از دو نظر مورد بحث صاحبنظران قرار گرفته است :
1 - از نظر صحت
2 - از نظر افاده
برخی اساسا قواعد منطق را پوچ و غلط و نادرست دانستهاند . برخی ديگر
گفتهاند غلط نيست اما مفيد فايدهای هم نيست ، دانستن و ندانستن آنها
علی السويه است ، آن فايدهای كه برای منطق ذكر شده يعنی " آلت " بودن
و " ابزار علوم " بودن و بالاخره نگهداری ذهن از غلط بر آن مترتب
نمیشود ، پس صرف وقت در آن بيهوده است .
هم در جهان اسلام و هم در جهان اروپا ، بسيار كسان ارزش منطق را يا از
نظر صحت و يا از نظر مفيد بودن نفی كردهاند .
در جهان اسلام در ميان عرفا ، متكلمين ، محدثين از اين كسان میبينيم .
از آن ميان از ابوسعيد ابوالخير ، سيرافی ، ابن تيميه جلال الدين سيوطی ،
امين استرآبادی بايد نام برد . عرفا به طور كلی " پای استدلاليان را
چوبين میدانند " . آنچه از ابوسعيد ابوالخير معروف است ايراد " دور
" است كه بر شكل اول وارد كرده و بو علی به آن جواب داده است ( ما
بعدا آن را نقد و تحليل خواهيم كرد ) . سيرافی هر چند شهرت بيشترش به
علم نحو است اما متكلم هم هست . ابوحيان توحيدی در كتاب " الامتاع
والمؤانسه " مباحثه عالمانه او را با " متی ابن يونس " فيلسوف مسيحی
در مجلس ديو ابن الفرات درباره ارزش منطق نقل كرده است ، و محمد
ابوزهره در كتاب " ابن تيميه " آن را بازگو نموده است . خود ابن
تيميه كه از فقها و محدثين بزرگ اهل تسنن و پيشوای اصلی وهابيه به شمار
میرود كتابی دارد به نام " الرد علی المنطق " كه چاپ شده است .
جلال الدين سيوطی نيز كتابی دارد به نام " صون المنطق والكلام عن المنطق
والكلام " كه در رد علم منطق و علم كلام نوشته است . امين استرآبادی كه
از علمای بزرگ شيعه و رأس اخباريين شيعه و معاصر با اوايل صفويه است ،
كتابی دارد به نام " فوائد المدينه " . در فصل يازدهم و دوازدهم آن
كتاب بحثی دارد درباره بیفايده بودن منطق .
در جهان اروپا نيز گروه زيادی بر منطق ارسطو هجوم بردهاند . از نظر
بعضی اين منطق آنچنان منسوخ است كه هيئت
بطلميوسی ، اما صاحبنظران میدانند كه منطق ارسطو بر خلاف هيئت بطلميوسی
مقاومت كرده و نه تنها هنوز هم طرفدارانی دارد ، مخالفان نيز اعتراف
دارند كه لااقل قسمتی از آن درست است . منطق رياضی جديد عليرغم ادعای
بعضی از طرفداران آن ، متمم و مكمل منطق ارسطويی و امتداد آن است نه فسخ
كننده آن . ايرادهايی كه منطقيون رياضی بر منطق ارسطويی گرفتهاند فرضا از
طرف خود ارسطو به آن ايرادها توجهی نشده باشد ، سالها قبل از اين
منطقيون ، از طرف شارحان و مكملان اصيل منطق ارسطويی مانند ابن سينا
بدانها توجه شده و رفع نقص شده است .
در جهان اروپا افرادی كه در مبارزه با منطق ارسطويی شاخص شمرده میشوند
زيادند و از آنها فرنسيس بيكن ، دكارت ، پوانكاره ، استوارت ميل ، و
در عصر ما برتراند راسل را بايد نام برد .
ما در اينجا ناچاريم قبل از آن كه به طرح ايرادها و اشكالها و جواب
آنها بپردازيم ، بحثی را كه معمولا در ابتدا طرح میكنند و ما عمدا تأخير
انداختيم طرح نمائيم ، و آن تعريف فكر است . از آن جهت لازم است
تعريف و ماهيت فكر روشن شود كه قياس خود نوعی تفكر است ، و گفتيم كه
عمدتا بحثهای طرفداران يا مخالفان منطق ارسطويی درباره ارزش قياس است
و در واقع درباره ارزش اين نوع تفكر است . مخالفان برای اين نوع تفكر
صحيح ارزشی قائل نيستند ، و طرفداران مدعی هستند كه نه تنها تفكر قياسی
با ارزش است ، بلكه هر نوع تفكر ديگر ولو به صورت پنهان و نا آگاه
مبتنی بر تفكر قياسی است .
تعريف فكر
فكر يكی از اعمال ذهنی بشر و شگفت انگيزترين آنها است . ذهن ، اعمال
چندی انجام میدهد . ما در اينجا فهرستوار آنها را بيان میكنيم تا عمل
فكر كردن روشن شود و تعريف فكر مفهوم مشخصی در ذهن ما بيابد .
1 - اولين عمل ذهن تصوير پذيری از دنيای خارج است . ذهن از راه حواس
با اشياء خارجی ارتباط پيدا میكند و صورتهايی از آنها نزد خود گرد میآورد
. حالت ذهن از لحاظ اين عمل حالت يك دوربين عكاسی است كه صورتها را
بر روی يك فيلم منعكس میكند . فرض كنيد ما تاكنون به اصفهان نرفته
بوديم و برای اولين بار رفتيم و بناهای تاريخی آنجا را مشاهده كرديم . از
مشاهده آنها يك سلسله تصويرها در ذهن ما نقش میبندد . ذهن ما در اين
كار خود صرفا " منفعل " است يعنی عمل ذهن از اين نظر صرفا " قبول "
و " پذيرش " است .
2 - پس از آنكه از راه حواس ، صورتهايی در حافظه خود گرد آورديم ،
ذهن ما بيكار نمینشيند ، يعنی كارش صرفا انبار كردن صورتها نيست ، بلكه
صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهايی از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه
آشكار خود ظاهر مینمايد . نام اين عمل يادآوری است . يادآوری بیحساب
نيست . گوئی خاطرات ذهن ما مانند حلقههای زنجير به يكديگر بسته شدهاند
. يك حلقه كه بيرون كشيده میشود پشت سرش حلقه ديگر ، و پشت سر آن ،
حلقه ديگر ظاهر میشود و به اصطلاح علماء روانشناسی ، معانی يكديگر را "
تداعی " میكنند . شنيدهايد كه
میگويند : الكلام يجر الكلام سخن از سخن بشكفد . اين همان تداعی معانی و
تسلسل خواطر است .
پس ذهن ما علاوه بر صورت گيری و نقش پذيری كه صرفا " انفعال " است
، و علاوه بر حفظ و گردآوری ، از " فعاليت " هم برخوردار است ، و آن
اين است كه صور جمع شده را طبق يك سلسله قوانين معين كه در روانشناسی
بيان شده است . به ياد میآورد . عمل " تداعی معانی " روی صورتهای
موجود جمع شده صورت میگيرد بدون آنكه دخل و تصرفی و كم و زيادی صورت
گيرد .
3 - عمل سوم ذهن تجزيه و تركيب است . ذهن علاوه بر دو عمل فوق يك كار
ديگر هم انجام میدهد و آن اين كه يك صورت خاص را كه از خارج گرفته
تجزيه میكند ، يعنی آن را به چند جزء تقسيم و تحليل میكند ، در صورتی كه
در خارج به هيچ وجه تجزيهای وجود نداشته است . تجزيههای ذهن چند گونه
است : گاهی يك صورت را به چند صورت تجزيه میكند ، و گاهی يك صورت
را به چند معنی تجزيه میكند . تجزيه يك صورت به چند صورت ، مانند اين
كه يك اندام كه دارای مجموعی از اجزاء است ، ذهن در ظرفيت خود آن
اجزاء را از يكديگر جدا میكند و احيانا با چيز ديگر پيوند میزند . تجزيه
يك صورت به چند معنی مثل آنجا كه خط را میخواهد تعريف كند كه به "
كميت متصل دارای يك بعد " تعريف میكند يعنی ماهيت خط را به سه جزء
تحليل میكند : كميت ، اتصال ، بعد واحد . و حال آن كه در خارج سه چيز
وجود ندارد . و گاهی هم تركيب میكند . آن هم انواعی دارد . يك نوع
آن اين است كه چند صورت را با يكديگر پيوند میدهد ، مثل اين كه اسبی با
چهره انسان تصوير میكند . سرو كار فيلسوف با تجزيه و تحليل و تركيب
معانی است . سرو كار شاعر يا نقاش با تجزيه و تركيب صورتها است .
4 - تجريد و تعميم . عمل ديگر ذهن اين است كه صورتهای ذهنی جزئی را كه
به وسيله حواس دريافت كرده است ، تجريد میكند ، يعنی چند چيز را كه در
خارج هميشه باهماند و ذهن هم آنها را با يكديگر دريافت كرده ، از يكديگر
تفكيك میكند . مثلا عدد را همواره در يك معدود و همراه يك شیء مادی
دريافت میكند ، ولی بعد آن را تجريد و تفكيك میكند به طوريكه اعداد را
مجزا از معدود تصور مینمايد . از عمل تجريد بالاتر عمل تعميم است .
تعميم ، يعنی اين كه ذهن صورتهای دريافت شده جزئی را در داخل خود به
صورت مفاهيم كلی در میآورد . مثلا از راه حواس ، افرادی از قبيل زيد و
عمرو و احمد و حسن و محمود را میبيند ولی بعدا ذهن از همه اينها يك
مفهوم كلی و عام میسازد به نام " انسان " .
بديهی است كه ذهن هيچ گاه انسان كلی را به وسيله يكی از حواس ادراك
نمیكند ، بلكه پس از ادراك انسانهای جزئی يعنی حسن و محمود و احمد ،
يك صورت عام و كلی از همه آنها به دست میدهد .
ذهن در عمل تجزيه و تركيب ، و همچنين در عمل تجريد و تعميم ، روی
فرآوردههای حواس دخل و تصرف میكند ، گاهی به صورت تجزيه و تركيب و
گاهی به صورت تجريد و تعميم .
5 - عمل پنجم ذهن همان است كه مقصود اصلی ما بيان آن است ، يعنی تفكر
و استدلال كه عبارت است از مربوط كردن چند امر معلوم و دانسته برای كشف
يك امر مجهول و ندانسته . در حقيقت فكر كردن نوعی ازدواج و توالد و
تناسل در ميان انديشههاست . به عبارت ديگر : تفكر نوعی سرمايهگذاری
انديشه است برای تحصيل سود و اضافه كردن بر سرمايه اصلی . عمل تفكر خود
نوعی تركيب است اما تركيبی زاينده و منتج ، بر خلاف تركيبهای شاعرانه و
خيالبافانه كه عقيم و نازا است .
اين مسئله است كه بايد در باب ارزش قياس مورد بحث قرار گيرد كه
آيا واقعا ذهن ما قادر است از طريق تركيب و مزدوج ساختن معلومات خويش
، به معلوم جديدی دست بيابد و مجهولی را از اين راه تبديل به معلوم كند
يا خير ، بلكه يگانه راه كسب معلومات و تبديل مجهول به معلوم آن است
كه از طريق ارتباط مستقيم با دنيای خارج بر سرمايه معلومات خويش
بيفزايد . از طريق مربوط كردن معلومات در درون ذهن نمیتوان به معلوم
جديد دست يافت .
اختلاف نظر تجربيون و حسيون از يك طرف ، و عقليون و قياسيون از طرف
ديگر در همين نكته است . از نظر تجربيون راه منحصر برای كسب معلومات
جديد تماس مستقيم با اشياء از طريق حواس است . پس يگانه راه صحيح
تحقيق در اشياء " تجربه " است . ولی عقليون و قياسيون مدعی هستند كه
تجربه يكی از راهها است . از طريق مربوط كردن معلومات قبلی نيز میتوان
به يك سلسله معلومات جديد دست يافت . مربوط كردن معلومات برای
صورت يك " معما " میآورند از نظر منطقی تجزيه و تحليل میكنيم تا
معلوم گردد چگونه گاهی ذهن از طريق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولی
دست میيابد .
فرض كنيد پنج كلاه وجود دارد كه سه تای آن سفيد است و دو تا قرمز . سه
نفر به ترتيب روی پلههای نردبانی نشستهاند و طبعا آن كه بر پله سوم است
دو نفر ديگر را میبيند ، و آن كه در پله دوم است تنها نفر پله اول را
میبيند ، و نفر سوم هيچكدام از آن دو را نمیبيند ، و نفر اول و دوم مجاز
نيستند كه پشت سر خود نگاه كنند . در حالی كه چشمهای آنها را میبندند ،
بر سر هر يك از آنها يكی از آن كلاهها را میگذارند و دو كلاه ديگر را مخفی
میكنند و آنگاه چشم آنها را باز میكنند و از هر يك از آنها میپرسند كه
كلاهی كه بر سر تو است چه رنگ است ؟ نفر سوم كه بر پله سوم است پس از
نگاهی كه به كلاههای دو نفر ديگر میكند فكر
میكند و میگويد من نمیدانم . نفر پله دوم پس از نگاهی به كلاه نفر اول كه
در پله اول است كشف میكند كه كلاه خودش چه رنگ است و میگويد كلاه من
سفيد است . نفر اول كه بر پله اول است فورا میگويد : كلاه من قرمز است.
اكنون بايد بگوييم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی كه جز از نوع قياس
نمیتواند باشد بدون آنكه كلاه سر خود را مشاهده كنند ، رنگ كلاه خود را
كشف كردند ؟ و چرا نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند ؟
علت اين كه نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف بكند اين است كه
رنگ كلاههای نفر اول و دوم برای او دليل هيچ چيز نبود ، زيرا يكی سفيد
بود و ديگری قرمز ، پس غير آن دو كلاه سه كلاه ديگر وجود دارد كه يكی از
آنها قرمز است و دو تا سفيد و كلاه او میتواند سفيد باشد و میتواند قرمز
باشد . لهذا او گفت من نمیدانم . تنها در صورتی او میتوانست رنگ كلاه
خود را كشف كند كه كلاههای دو نفر ديگر هر دو قرمز میبود . در اين صورت
او میتوانست فورا بگويد كلاه من سفيد است ، زيرا اگر كلاه آن دو نفر را
میديد كه قرمز است ، چون میدانست كه دو كلاه قرمز بيشتر وجود ندارد ،
حكم میكرد كه كلاه من سفيد است ، ولی چون كلاه يكی از آن دو نفر قرمز بود
و كلاه ديگری سفيد بود ، نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند . ولی نفر دوم
همينكه از نفر سوم شنيد كه گفت من نمیدانم ، دانست كه كلاه خودش و كلاه
نفر اول هر دو قرمز نيست ، والا نفر سوم نمیگفت من نمیدانم ، بلكه
میدانست كه رنگ كلاه خودش چيست . پس يا
بايد كلاه او و نفر اول هر دو سفيد باشد و يا يكی سفيد و يكی قرمز ، و چون
ديد كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش سفيد است . يعنی
از علم به اين كه هر دو كلاه قرمز نيست ( اين علم از گفته نفر سوم پيدا
شد ) و علم به اين كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش
سفيد است .
و علت اين كه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز است
اين است كه از گفته نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هر
دو قرمز نيست ، و از گفته نفر دوم كه گفت كلاه من سفيد است علم حاصل
كرد كه كلاه خودش سفيد نيست ، زيرا اگر سفيد میبود نفر دوم نمیتوانست
رنگ كلاه خودش را كشف كند . از اين دو علم ، برايش كشف شد كه كلاه
خودش قرمز است .
اين مثال اگر چه يك معمای دانش آموزانه است ، ولی مثال خوبی است
برای اينكه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده ، صرفا با عمل قياس و
تجزيه و تحليل ذهنی به كشف مجهولی نائل میآيد . در واقع در اين موارد ،
ذهن ، قياس تشكيل میدهد و به نتيجه میرسد . انسان اگر دقت كند میبيند
در اين موارد ذهن تنها يك قياس تشكيل نمیدهد بلكه قياسهای متعدد تشكيل
میدهد ، ولی آنچنان سريع تشكيل میدهد و نتيجه میگيرد كه انسان كمتر متوجه
میشود كه ذهن چه اعمال زيادی انجام داده است . دانستن قواعد منطقی قياس
از همين جهت مفيد است كه انسان راه صحيح قياس به كار بردن را بداند و
دچار اشتباه كه زياد هم رخ میدهد نشود .
طرز قياسهايی كه نفر دوم تشكيل میدهد و رنگ كلاه خود را كشف میكند اين
است :
اگر رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز میبود نفر سوم نمیگفت
نمیدانم ، لكن او گفت من نمیدانم ، پس رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو
قرمز نيست . ( قياسی است استثنائی و نتيجهاش تا اينجا اين است كه كلاه
نفر اول و دوم قرمز نيست ) .
حالا كه رنگ كلاه من و رنگ كلاه نفر اول هر دو قرمز نيست ، يا هر دو
سفيد است و يا يكی سفيد است و ديگری قرمز ، اما هر دو سفيد نيست ،
زيرا میبينيم كه كلاه نفر اول قرمز است ، پس يكی سفيد است و ديگری قرمز
است .
از طرفی ، يا كلاه من سفيد است و كلاه نفر اول قرمز است و يا كلاه نفر
اول سفيد است و كلاه من قرمز است ، لكن كلاه نفر اول قرمز است ، پس كلاه
من سفيد است .
اما قياسات ذهنی كه نفر اول تشكيل میدهد : اگر كلاه من و كلاه نفر دوم
هر دو قرمز بود نفر سوم نمیگفت نمیدانم ، لكن گفت نمیدانم ، پس كلاه من
و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نيست ( قياس استثنائی ) .
حالا كه هر دو قرمز نيست يا هر دو سفيد است و يا يكی سفيد است و
ديگری قرمز . لكن هر دو سفيد نيست . زيرا اگر هر دو سفيد بود نفر دوم
نمیتوانست كشف كند كه كلاه خودش سفيد است . پس يكی قرمز است و يكی
سفيد ( ايضا قياس استثنائی ) .
حالا كه يكی سفيد است و يكی قرمز ، يا كلاه من سفيد است و كلاه نفر دوم
قرمز ، و يا كلاه نفر [ دوم سفيد ] است و كلاه
من [ قرمز ] ، لكن اگر كلاه من سفيد میبود نفر دوم نمیتوانست كشف كند كه
كلاه خودش سفيد است ، پس كلاه من سفيد نيست ، پس كلاه من قرمز است .
در يكی از سه قياسی كه نفر دوم به كار برده است ، مشاهده ، يكی از
مقدمات است ، ولی در هيچيك از قياسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد .
نظرات شما عزیزان: